چکیده:
در نظر گرفتن رویکرد پارادایمی، به خروج فضای علم از وضعیت تک صدایی میانجامد. وضعیتی که سلطه مبتنی بر چشمانداز نظری یا پارادایمی لیبرال دموکراسی را مشروعیت میبخشد. غیرپارادایمی نگریستن حوزه علم و معرفت، باعث شده که تنها مدل سیاسی مشروع در عصر حاضر نظریه لیبرال دموکراسی معرفی شود. این در حالی است که با رویکرد پارادایمی، زمینه برای پذیرش سایر پارادایمها و به تبع آن نظریههای سیاسی فراهم میآید. از سوی دیگر، شکلگیری شرایط اجتماعی و فرهنگی پست مدرن و به تبع آن مقاومتهای جهانی در مقابل نظریه لیبرال دموکراسی، زمینه را برای شکلگیری و پذیرش رویکردهای متفاوتی از دموکراسی که مبتنی بر ارزشهای موجود در بسترهای اجتماعی متفاوت است را فراهم آورده است.
به طور کلی، می توان گفت که مبانی پارادایمی لیبرال دموکراسی غربی، مبتنی بر پارادایم اثباتی است. این موضوع به نوعی چالش و تناقض بین مبانی نظری لیبرال دموکراسی و مبانی پارادایمی آن انجامیده است؛ که در این تحقیق از آن تحت عنوان چالش هستی شناختی نام برده می شود. چرا که در اثباتگرایی، اصالت محیط، پذیرش قانون عام، اصالت نخبگان، تمرکزگرایی، و پذیرش روابط علی احتمالی از مبانی اصولی شناخته میشوند. این مبانی پارادایمی نوعی برخورد شیئانگارانه با انسان را به رسمیت شناخته است. در این مواجهه شیئانگارانه و ابزاری، خلاقیت انسانی سرکوب و همه چیز تابع عقلانیت، آن هم عقلانیت نخبگان نظام اجتماعی میشود. این در حالی است که مبانی لیبرالیسم و دموکراسی، بر آزادی مشارکت مردم در نظام سیاسی تأکید دارد. اما اثباتگرایی، اهمیتی برای آزادی و خلاقیت انسان، قائل نیست. همین امر، وجاهت لیبرال دموکراسی در تطابق با مبانی پارادایمی آن را زیر سؤال میبرد. به نظر میرسد تغییر و تحولات متأخر در بسترهای اجتماعی و مقاومتهایی که از سوی عاملان و کنشگران اجتماعی در مقابل تصمیمگیریهای سیاسی در کشورهای جهان اول انجام میگیرد، قسمتی از برونداد اجتماعی چنین تناقضی باشد.
بنابراین، با در نظر گرفتن رویکرد پارادایمی در حوزه علم، چالشهای نظریه و پارادایم لیبرال دموکراسی، مقاومتهای موجود در بسترهای اجتماعی مختلف در جهان نسبت به نظریه لیبرال دموکراسی، و نیز ظهور شرایط اجتماعی و فرهنگی پسامدرن، کشورهای اسلامی نیز نیازمند الگوی پارادایمی و نظری جایگزینی برای حوزه سیاست خود هستند. الگویی که لزوماً، بایستی مبتنی بر بسترهای اجتماعی و فرهنگی در کشورهای اسلامی و نیز مبانی دین مبین اسلام باشد. الگوی مردمسالاری دینی که با تجربه انقلاب اسلامی در ایران ظهور پیدا کرده است، یکی از الگوهای اسلامی در این جهت است که نیازمند شناسایی مبانی پارادایمی خود و نظریهپردازی حول آن است.
مقایسه پارادایم اثباتی (منشاء نظریه لیبرال دموکراسی) و پارادایم مردمسالاری اسلامی، تضادهای مبنایی بین این دو پارادایم را برجسته میکند که دو تضاد مبنایی در این میان عبارتند از: ۱٫ تأکید تفکر سکولار و اثباتی بر دوگانهانگاری و اهمیت دادن به واقعیت مشهود و در مقابل آن تأکید پارادایم الهی بر وحدت نشأت گرفته حاکم بر خلقت (حاکمیت غیب و مشهود)؛ و ۲٫ تأکید پارادایم سکولار و اثباتی بر فردگرایی روششناختی و در مقابل آن تأکید پارادایم الهی بر جمعگرایی در عین احترام به خلاقیت فردی. بسیاری از اندیشمندان مسلمان بر تضاد بین مفاهیم اسلامی و غربی (سکولار) تأکید دارند. تضادی که به موضوع قدرت سیاسی نیز مربوط میشود. از آنجایی که مبانی مردمسالاری اسلامی، مبتنی بر مفاهیم قرآن و سنت است، این امر باعث شده که قدرت سیاسی در اسلام، به مثابه فرصتی برای خدمت و مسئولیتپذیری تلقی گردد و نه چیزی بیشتر. این مفهوم از قدرت در تضاد با شکل لیبرال دموکراسی آن است.
طبق چارچوب پارادایمی و نظری تحقیق حاضر، مبانی مردمسالاری اسلامی که ریشه در مفاهیم قرآن و سنت و به طور کلی شریعت اسلامی دارد، هم خلاقیت و هم عقلانیت انسانی را به رسمیت میشناسد. حدود و قانون عام در این پارادایم، نه قوانین برساختۀ عقل انسانی که قانون عام الهی یعنی سنت الله است. قانونی که خصیصه انسانساخته[۱] ندارد و به همین جهت، قدرت سیاسی ماهیتی اعتباری پیدا میکند؛ چرا که اصل و منشاء قدرت به ذات باریتعالیبرمیگردد. از سوی دیگر، یکی از عناصر محوری در پارادایم مردمسالاری اسلامی، مسئولیت انسان در موقعیتهای فردی و اجتماعی است؛ مسئولیتی با ابعاد سهگانه نسبت به خویش، خداوند و جامعه. این خصیصه مسئولیتپذیری باعث شده که پارادایم مردمسالاری دینی، فرایندی از “رابطه بازاندیشانه استعلایی”[۲] را رقم بزند که انسان در هر وضعیت و موقعیت خود را مسئول بداند. به همین جهت نخبگان نظام اجتماعی، به جای اینکه به حکمرانی در معنای اثباتی آن بپردازند، “تسهیلگران”[۳] نظام اجتماعی هستند. از آنجایی که پارادایم مردمسالاری اسلامی بر رابطهمداری و آن هم از نوع بازاندیشانه استعلایی استوار است، عامه مردم و نخبگان نظام اجتماعی در هر لحظه و موقعیت در چنین رابطهای قرار میگیرند و همین امر احتمال تخطی و انحراف در قدرت سیاسی را به حداقل میرساند.
یکی از محورهای تناقض در اینجا جایگاه انسان در دو پارادایم است. در حالی که در پارادایم اثباتی قانون عام محیط، بر انسان و خلاقیت وی احاطه دارد و آن را تحت کنترل خود دارد؛ در پارادایم الهی، انسان مجهز به قدرت عقلانیت و خلاقیت است و میتواند در چارچوب قانون عام محیط (سنت الهی) دست به ساخت و ساز بزند. علاوه بر این در پارادایم الهی، انسان میتواند خود را از قواعد عام (سنت الهی) خارج کند؛ اما دیگر انسان مسلمان شناخته نمیشود، هر چند چنین حق آزادی برای وی به رسمیت شناخته شده است. با این وجود، خلاقیت در نظام فکری اسلام، فرصتی برای تعالیبخشی و استعلاست.
در همین زمینه مفهوم آزادی در دو پارادایم جای بحث دارد. در رابطه با مفهوم آزادی با نگاهی پارادایمی بایستی گفت که آزادی در اسلام، مبتنی بر محتوای مفاهیم اسلامی و بستر اجتماعی نظام اسلامی است. بر این اساس، دو مرتبه از آزادی قابل شناسایی است. در مرتبه نخست، آزادی در مرحله قبل از ورود به اسلام است که هر انسانی مختار است اسلام یا هر کیش دیگری را به رسمیت بشناسد. مرحله بعد، آزادی تعریف شده برای انسان مسلمان و مؤمن است. در این مرحله آزادی مبتنی بر چارچوب شریعت اسلامی است و انسان مسلمان بایستی قراردادهای فردی و اجتماعی اسلام را به عنوان “عبد” پذیرا باشد و آنها را در عمل اجرا کند. آزادی انسان مسلمان در این مرحله، مبتنی بر دو عنصر عقلانیت و خلاقیت است که رابطه بازاندیشانه بین این دو عنصر به استعلای فردی و اجتماعی میانجامد.
[۱] . manmade
[۲] . Transcendental reflexive relation
[۳] . facilitator